به وقت زندگی



با وجود تمام احساسات ناخوشایندی که این روزها در درونم جولان می دهند؛ امروز خوشحال‌ترین مامان دنیا بودم. 

از اول ثبت نام گفته بود فقط صبورا معلمم باشه. اما کلاسهای صبورا جای خالی نداشتند. وقتی همان موقع برای دیدن یکی از کلاسهای ارف رفتیم، یاسمین با همه شر و شورش و گفتن کلمه پرنسس دل ماهک را برد و ماهک گفت: "فقط همین معلم رو می خوام" تا بعد از عید که دوباره فیلش یاد هندوستان کرد و گفت:" تو رو خدا من رو ببر کلاس صبورا". حرفش را پشت گوش انداختم چون تازه گروهش عوض شده بود به خاطر جلو افتادن از پرستش. هفته قبل روز سه شنبه وسط شلوغی های پذیرش، بعد از کلاسم درخواست ماهک را مطرح کردم و تاکید کردم که از شیوه یاسمین راضی هستم فقط به خاطر علاقه ماهک این درخواست را مطرح می کنم وگفتند: "این کار دردسر داره و زمان بره اما چشم پیگیری می کنیم" و در ناباورانه ترین حالت امروز تماس گرفتند که ساعت 3 ماهک رو بیارید تا صبورا تعیین سطح کنه و نگم وقتی ماهک فهمید چه لبخند بی نظیری روی لبش نقش بست. آخر ماهک درونگراست و هیجاناتش را زیاد بروز نمی دهد وقت خوشحالی. ته هیجانش لبخند و فشار دادن من و محکم بوسیدنِ من است

صبورا وقتی فهمید در عرض 6 ماه ماهک اینقدر پیشرفت کرده حیرت کرد و برایش جالب بود که ماهک با بچه های یک سال بزرگتر از خودش کلاس می رود. گفت "خیلی خوب پیش رفته. پیشنهاد میدم سه ماه خصوصی بیاد کلاس تا دوره ارف جمع بشه و سازش رو انتخاب کنه چون گروه های من عقب تر از ماهک هستند و طول میکشه" اما از اونجایی که ماهک عاشق بازیای صبورا با بچه ها بود قبول نکرد و خواست گروهی بیاد. صبورا گفت:"دوباره 6 بیاریدش" و آخر کلاس گفت: " بالاخره پیدا کردم گروهی که به ماهک بخوره. ماهک با گروه چهارشنبه بیاد که تا شهریور هم دوره اشون تمام میشه". گفتم : "خیلی غافلگیر شدم که اینقدر زود پیگیری کردند" گفت : "برای مدیر آموزشگاه که مطرح کردند گفته چون بچه خودش اینطوری دوست داره جابجاش کنید" و از اونجایی که خودمم عاشق کتابی شدم که صبورا تدریس می کرد بدو بدو رفتیم کتاب رو هم خریدیم و بعد از کمی پیاده روی و وقت گذراندن داخل پارک اومدیم خونه.

درسته تقریبا همه روزم تمام شد و تمرینهای موسیقی ام نیمه تمام ماند اما سوپرایز شدن دخترجه و هیجاناتش برای اتفاقات امروز به همه اینها می ارزید


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها